شهر من ...
شهر من رویای دیرینه است
شهر من سر سبز و بارانی است
میان جنگل و دشتش
همه عشق است و رویایی است
شهر من چون گیسوان مخملین
پر پیچ و پر تاب است
ز هر سو با نسیم عشق بی تاب است
شهر من هر شب چراغانیست
درون کوچه های خلوتش
رویای انسانی است
اگر تاریخ را روزی است
و یا این چرخ را عمری است
من این را خوب می دانم
که شهرم در تمام عمر جاوید است
چرا ؟ چون شهر من همزاد تاریخ است
نسیم قدمتش از هر کران پیداست
ز هر سو بنگری ، آزادگی پیداست
همه از مردمانش نور می خواهند
صدای شادی نوروز می خواهند
شهر من سرشار ایثار است
عطر چای و شالیش لبریز ایمان است
همه از مردمان پاک و پرکار است
میان نی نی چشمان مردم نور می بارد
محبت از نگاه شادشان پیداست
شهر من اندیشه است و مأمن اندیشه سازان .
15/9/86
از دیوان اسمعیل محمَدی
مردی که مثل هیچ کس نیست...